داستان, مناجات, علی( ع), بیهوشی
🌿 #داستان_های_کوتاه 🌿
زاری است و می فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با
بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و
بزرگواری ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا!…
ناگاه دیدم صدا خاموش شد, گفتم: حتماً حضرت را خواب برده
است. رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم. چون ایشان را حرکت دادم,
دیدم همچون چوب خشک شده ای است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ
راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶ ساعت 21:30 توسط خاک پا
|
بوشفاخانه حسینندورطبیب آنی باخور