#داستان
کبوتر و علی (ع)
❣️عمّار ابن یاسر" می گوید:
🍂من با امیرالمومنین علی سلام اللّه علیه در مسجدجامعِ کوفه بودم و کسی غیر از من نزدِ آن حضرت نبود.
🍂شنیدم که امیرالمومنین سلام اللّه علیه می فرمود:
🍂او را باور کن، باورش کن.
🍂من به اطراف نگاه کردم و کسی را ندیدم، خیلی تعجب کردم.
❣️حضرت به من فرمود:
🌿عمّار! انگار با خودت می گویی که من با چه کسی حرف می زنم؟
🌿عرض کردم: بله؛ چنین است.
🌿فرمود: سَرت را بلند کن.
🌿سرم را بلند کردم و دو کبوتر را دیدم که با هم حرف می زدند.
🌿فرمود: عمّار! می دانی که چه می گویند؟
🌿عرض کردم: نه؛ یا امیرالمومنین!
❣️فرمود:
🍃کبوترِ ماده به کبوترِ نر می گوید که تو به دیگری غیر از من،
🍃دل بسته ای و از من دوری گُزیده ای؟
🍃و کبوترِ نر سوگند خورده و می گوید که این چنین نیست.
🍃کبوترِ ماده گفت من حرف تو را باور نمی کنم.
🍃کبوتر نر به او گفت که سوگند به حقّ کسی که در این قبله است!
🍃من به غیر از تو به کسِ دیگری دل نبسته ام.
🍃من به کبوتر ماده گفتم:
🍃گفته های او را باور کن.
🍃گفته هایش را باور کن.
❣️عمّار گوید؛
🍁عرض کردم:
🍁یا امیرالمومنین!
🍁من کسی را غیر از "سلیمان ابن داوود نمی شناسم
🍁که به زبان پرندگان آشنایی داشته باشد.
❣️فرمود:
🍁ای عمّار! همانا سلیمان به حقّ ما اهل بیت؛
🍁از خداوند درخواست کرد که توانست به زبانِ پرندگان آشنایی یابَد.
@yaalioyaazim
📚بحار الأنوار42/56