مصاحبه بسیار شنیدنی با حاج فیروز زیرک کار
س- خاطره ای از حاج حسن آقا جهازچی بگویید؟
یکبار مرحوم حاج حسن،نزدیکی های محرم واقعه ای را برایم تعریف کرد که خیلی بدردتان می خورد،آن را برایتان می گویم.
فرمود: علامه بحرالعلوم شنید که در یک شهری خانمی هست حضرت زهرا سلام الله علیها به منزل آن خانم آمده است.علامه بحرالعلوم آن شهر و آن خانه را پیدا کرد و رفت سراغ آن خانم و از او خواست که قضیه را تعریف کند.خانم گفت که ما هر سال ایام محرم ،مجلس عزای حضرت اباعبدالله علیه السلام داشتیم و وضع مان هم خوب بود.شوهرم آدم متموّلی بود.هر سال از اول محرم تا دوازدهم محرم روضه داشتیم و احسان می دادیم و ده دوازده روضه خوان دعوت می کردیم.امسال در آستانه محرم دیدم که شوهرم ناراحت است و گفت که وضع مالی اش خراب است . من گفتم که این گردنبندم را که از خانه پدرم آورده ام، بِبَر و بفروش تا مجلس عزای امام حسین علیه السلام را تعطیل نکنیم.گردنبند را دادم و او برد و فروخت و مجلس عزا را بر پا کردیم.
البته نه به رونق سالهای قبل، بلکه کمی محقرانه تر از سالهای قبل. همان روز اولی که درِ خانه مان را به روی میهمانان عزای سیدالشهداء علیه السلام باز کرده بودیم،دیدم دو خانم بسیار موقّر و محجّبه آمدند.زودتر از همه هم آمده بودند .دیدم یکی از آن خانمها که مسن تر بود رو به من کرد و گفت:ما دو نفر نذر کرده ایم امسال در روضه شما خادمی کنیم.دیدم که من این دو خانم را نمی شناسم، اهل این محل و این ولایت نیستند.گفتم چه مانعی دارد عزای امام حسین علیه السلام است، ان شاء الله نذرتان قبول باشد.مجلس که شروع شد یکی از این خانم ها به مرتب کردن کفش های میهمانان مشغول شد و یکی هم به اداره مجلس و انصافا هم من تا آن روز چنان مجلس داری از هیچ خانمی سراغ نداشتم.وقتی آن روز روضه تمام شد آمد و گفت:
خانم! خدا روضه ات را قبول کند.گفت و رفت.فردا و پس فردا تا نهم محرم هر دو اولین مهمانان بودند که می آمدند. روز عاشورا این دو مهمان من نیامدند.ناراحت شدم و با خود گفتم: اگر نمی خواستید بیایید
به من می گفتید تا من هم فکری برای مجلس روضه ام می کردم. بالاخره هر طوری بود روضه را تا ظهر رساندم. ظهر بود که دیدم اینها آمدند ولی دیگر مثل روزهای قبل نیستند.پریشان هستند و زلف هایشان پریشان است...
[گریه های آرام مصاحبه کنندگان و استاد زیرک کار ،مجلس گفت و گویمان را تبدیل به روضه خانه اباعبدالله علیه السلام کرده است و نم نم اشک- طراوت خاصی، به مجلس بخشیده است]
...خواستم گلایه کنم که آن خانم از من جلو زد و فرمود: خانم جان !
ببخشید ما امروز سرمان شلوغ بود!
شب دوم امام حسین علیه السلام هم تمام شد. شب سوم بود که به شوهرم گفتم: دو خانم هستند که از روز اول محرم تا امروز در مجلس روضه ما خادمی کرده اند، می خواهم فردا از آنها تشکر کنم، از تو چیزی نمی خواهم ولی اگر اجازه بدهی از وسایل خودم چیزی می خواهم به آنها تحفه بدهم،او هم قبول کرد. چیزی حاضر کردم و در بقچه گذاشتم. فردای آن روز هم مثل روزهای قبل این دو خانم آمدند.
مجلس که تمام شد از آنها خواستم بمانند.گفتم: خانمها! شما دوازده روز است که در این مجلس خادمی کرده اید،اجازه بدهید چند دقیقه هم من به شما خدمت کنم،خواهش میکنم بنشینید...
نشستند و من با چایی از آنها پذیرایی کردم،رفتم بقچه را آوردم. داشتم مقدمه چینی می کردم تا هدیه هایشان را بدهم. گفتم خانم جان هر سال ما مجلس روضه مان خیلی رونق داشت ولی امسال...
وقتی من تعریف می کردم اشک در چشمان این خانمها حلقه می زد.
یک دفعه خانم مسن تر برگشت و فرمود: می خواهی چکار کنی؟
گفتم خانم تحفه ناچیزی است.فرمود اگر قرار باشد تحفه ای داده شود،
من باید به شما تحفه بدهم. من مادر حسین –علیه السلام- هستم...
وقتی این جمله را از آن خانم شنیدم افتادم به پاهایش و عرض کردم:
خانم جان! من حالا به هرکس بگویم،چگونه باور کند که شما به مجلس روضه ما آمده اید؟! دست کرد و کاغذی به من داد. حاج حسن جهازچی می گفت: آن خانم، کاغذ را به علامه بحرالعلوم دادند و بحرالعلوم دید که کاغذ سبزی است که از هر طرف خوانده می شود.